دشمنی کردن. عداوت کردن. پیکار کردن: خواستم کز مهربانی بوسه ای رویش زنم خشم من با من خصومت کرد و از من کین کشید. امیرمعزی. سپر از تیغ تو در روی کشیدن نهی است من خصومت نکنم گر تو به پیکار آیی. سعدی (طیبات). ، داوری کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
دشمنی کردن. عداوت کردن. پیکار کردن: خواستم کز مهربانی بوسه ای رویش زنم خشم من با من خصومت کرد و از من کین کشید. امیرمعزی. سپر از تیغ تو در روی کشیدن نهی است من خصومت نکنم گر تو به پیکار آیی. سعدی (طیبات). ، داوری کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
اندرز کردن. سفارش کردن: انجام تو ایزد به قران کرد وصیت بنگر که شفیع تو کدام است به محشر. ناصرخسرو. معلمت همه شوخی و دلبری آموخت به دوستیت وصیت نکرد و دلداری. سعدی. حکیم را به وصیت کردن حاجتی نیست. (قرهالعیون). ، سفارش کردن به کسی یا کسانی که اعمالی را پس از مرگ سفارش کننده انجام دهند
اندرز کردن. سفارش کردن: انجام تو ایزد به قران کرد وصیت بنگر که شفیع تو کدام است به محشر. ناصرخسرو. معلمت همه شوخی و دلبری آموخت به دوستیت وصیت نکرد و دلداری. سعدی. حکیم را به وصیت کردن حاجتی نیست. (قرهالعیون). ، سفارش کردن به کسی یا کسانی که اعمالی را پس از مرگ سفارش کننده انجام دهند
اندر زدادن پنددادن: (آدم علیه السلام به شیث وصیت فرمود که این سخنان را نگاه دار و اولاد خود را به محافظت آن وصیت کن)، سفارش کردن بکسی یاکسانی که اعمالی را پس از مرگ سفارش کننده انجام دهند
اندر زدادن پنددادن: (آدم علیه السلام به شیث وصیت فرمود که این سخنان را نگاه دار و اولاد خود را به محافظت آن وصیت کن)، سفارش کردن بکسی یاکسانی که اعمالی را پس از مرگ سفارش کننده انجام دهند